نگاهی به یک بیت از حافظ

ساخت وبلاگ
موهای سیاه توافسانه‌های توست یلدایلدا زیر درختان انارکه در انتظار برفی شدنمشتاقانه می‌لرزندماه برمی‌گردد امشباز آیین شامگاهانیلدا یلدا یلدامن اکنونروی شیب یک باغ میوهدر انتظار توامکه شاهزاده‌وار از راه برسی‌که کنار افسانه‌های تو بخوابمفرشته‌تر از چشم‌های‌توچشمی نیست یلدامن با چشم‌های تو می‌خوابمنزدیکِ افسونِ سپیده‌یِ خیالی.۴۰ آذر ۴۰۲فشافویه نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 15:30

«خانه بخشی از مفهوم خداست»(؟)▂▂▂▂▂پی‌نوشت:۱خانه‌ی کعبه، جزءِ جدایی‌ناپذیری از تلقی‌های ما از مفهوم خدا به شمار می‌آید..۲به عقیده‌ی دینانی، باطنِ بدون ظاهر را نمی‌توانیم داشته باشیم چون یا فراموش می‌شود، یا از بین می‌رود، و یا به خرافات آلوده می‌شود. ظاهرِ بدونِ باطن هم، جز انجماد و انحطاط چیزی به بار نمی‌آورد.٣کعبه‌ام مثل نسیممی‌رود باغ به باغمی‌رود شهر به شهر(سهراب سپهری)- سپهری بر خلاف برخی عرفا کعبه را در سراچه‌ی جان جستجو نمی‌کند؛ بلکه آن را در بیرون از خانه‌ی جان و در «حرکتِ تدریجی» می‌بیند.- افلاطون «حرکت» را به نوعی خروج از مساوات می‌داند.در یک حدیث قدسی آمده است که:کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف.یعنی گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.به هر حال، رخ نمودن این گنج پنهان، مستلزمِ خروج از مساوات، و انجامِ جلوه‌گری است.و شاید هم از زبان عبدالرحمن جامی در سطحی نازل تر بتوان گفت:نکو رو تابِ مستوری نداردببندی در ز روزن سر برآرد- قیصری در شرح فصوص لحکم در مورد حرکت نوشته است: «حرکت» حاصل نمی‌شود مگر از «محبت». سید حیدر آملی در این زمينه می‌نویسد: ابتدایِ شوق از طرف حق تعالی است، و بعد از طرف عبد. در آیه ۵۴ سوره‌ی مائده هم به این موضوع اشاره شده است: یحبهم و یحبونه.- این کعبه‌ یا معشوق متحرک، گویا همان است که بابا طاهر در مورد آن می‌گوید:به صحرا بنگرم صحرا ته وینمبه دریا بنگرم دریا ته وینمبه هر جا بنگرم کوه و در و دشتنشان روی زیبای ته وینم- به هر حال از ظنِّ سپهری، این کعبه یا معشوق، باغ به باغ و شهر به شهر در حرکت است تا که را خواهد وُ میلش به که باشد.- هر چند به قول بایزید بسطامی با جستجوی حقیقت نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:52

هی‌ ماهی‌جاندریا را فراموش کنروزی حسرت همین رودخانه به دلت می‌ماند.(بُرشی از شعر کریم رجب‌زاده)▂▂▂▂نُه - نه و نیمِ صبحِ جمعه‌ است.نشسته‌ام تویِ حیاط، سرگرم ناخن گرفتن.باقر دارد کَلَکویی‌ می‌خواند..داود عباسی هنوز تلفن نزده، بگویم چه کار می‌کنی؟وَ او جواب بدهد کار بدی نمی‌کنم، و من ریسه بروم.داود عباسی یعنی تئاتر؛ یعنی حفظ نمایشنامه‌ی باغ آلبالو؛یعنی شلوار اتوبانِ سرمه‌ای رنگْ با آستینْ‌کوتاهِ سفید، و کلاهْ سربازیِ سرخ، و ریش وُ مویی که بور می‌زد.عباسی یعنی بالای یک ساعت - تلفن ثابت؛همان‌جور که ممّد کریمی یعنی مرضیه؛ یعنی شدخزان،آن‌ هم بعدِ یک عمرْ یساری وُ قادری وُ کفترِکاکل به سر از استریو باریکِ قرمزْرنگِ دو کاسته؛همان‌جور که استاد دست‌ْافکن یعنی پیش بردن تدریس با مثال؛آن هم در چهارشنبه‌های خلوت تربیت معلم.دست‌افکن، رب‌النوعِ مثال زدن بود.آدم را یاد عیسایِ پیامبر وُ مولویِ شاعر می‌انداخت از بس که مثال بلد بود. هرچند حوّاریِ آن‌ْ‌چنانی نداشت، جز من که از میز اول، خوب می‌پاییدمش.دست‌افکن اگر پیامبر بود ایمان آورده بودم.فکر کن؛ یک پیامبر کت - شلواریِ خوشْ‌کچل؛ با قامتی بلند و ته‌ْلهجه‌ای افسونگر. اگر کتاب داشت؛ حتماً کاتبش می‌شدم..احمد! مخاطب طنزهام کم شده؛صدای اصغر، پشتِ خط‌ّست، از قزوین.از لای اسباب اثاثیه‌ی تازه چیده شده.وقتی جوکِ «کفترِ یه بالِ قزوینی» را می‌شنیدم که یک بالش را سمتِ ماتحتش می‌گرفته، و پرواز می‌کرده،اصلاً فکر نمی‌کردم سنگ پشتِ سرخوشِ غروب‌های جاده‌ی فشافویه، سر از قزوین درآورده باشد..فحش ناموسی به هر لب و دهنی نمی‌آید؛ولی خُب نمی‌دانستم به لب و دهان حاج‌حسینی هم می‌آید!آخرِ همین هفته‌ی پیش بود انگار،یک جوری توی سجده، «سکرات‌الموت» خواند کهنزدیک بود از گریه نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:52

هنوز شب، ضمیمه‌ی صبح است؛ مثل یک سرایتِ ضعیف.مراد مثل هر صبح با یک شلوار پاچه‌گشاد رد می‌شود؛ اغلب با یک شلوار پاچه گشادِ آبی‌ْنفتی، و پیرهن کِرم کم‌رنگ ساده.مراد خوشْ‌ریش است با موهای بور مشکیِ «یه‌ور»، در سایه‌ی قدی متوسط.پسربچه‌ها دارند نقشه می‌کشند که چگونه از در و پنجره‌های مردم حصیر بدزدند.پرده‌های حصیری‌ِ ابراهیم خیلی خلوت شده، و زنِ پیرِ ابراهیم بدجور کمین کرده که مچ بگیرد.من دارم به زیبایی منوّر فکر می‌کنم که از دل حرف‌های کوچه‌ای زن‌ها کشفش کرده‌ام؛ بر خلاف زیبایی اعظم که خودم آن را با چشم دیده‌ام.کوچه هنوز آسفالت ندارد؛ اما خاکش خوب سفت است؛ یک سفتیِ آغشته به پشکل‌ِ گوسفندهای عروجعلی که هر دو سه عصر یک‌بار، کوچه را به بوی گوسفندهای خود می‌سپارد.عروجعلی شبیه بازیگران سلطان و شبان است با لهجه‌ای لَخت وُ رها، و ذخیره‌ی غنی‌ای از فحش‌های گوسفندچرانی.حمید، نامه‌ی حسینعلی را برای مادر و زن حسینعلی می‌خواند، و یک جفت جوراب پشمی هدیه می‌گیرد.کاظم دارد «صبح جمعه با شما» ضبط می‌کند.عصرِ پُرگنجشکی‌ست.پسرها دارند عباسْ راضی را به سمت باغ اصغر می‌برند.بابای کاظم، یک عرقچین سرمه‌ای دارد، و یک کتِ آبیِ کم‌رنگ، و یک شلوار کُردیِ جگری‌ْرنگ که بیش‌ترِ روزها تنش است.من خیلی که بچه بودم فکر می‌کردم بابای کاظم، همان خداست. نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم تیپ خدا، شکلِ تیپِ بابای کاظم است.من هیچ وقت حرف زدن بابای کاظم را ندیدم.بابای کاظم مثل خدا ساکت بود، بر عکس زنش، که قربان‌صدقه‌اش، اغلب همین یک جمله بود؛ بُینان قوربان حاجی؛ یعنی قربان قدت حاجی.آقام داشت به یعقوب بربری‌پَز از وامی که گرفته بود می‌گفت؛این‌جور که آدمی‌زاد، موقعِ خرج کردنِ وام، به اندازه‌ی گشادی‌هایِ دهن، بی‌خیال است؛ ولی موقع نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:52